جدیدترین مطالب سایت
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر ...
از خوشحالی سر از پا نمی شناخت، بالاخره توانسته بود خودش را به همه ثابت کند. او در دانشگاه، آن هم یک رشته خوب ولی با هزینه بالا قبول شده بود.تک دختر خانواده بود.دار و ندار پدرش یک ماشین پیکان بود که با آن مسافر کشی می کرد و خرج خانواده را در می آورد. برای رفتن دانشگاه خیلی به پدرش ...
یك زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند. در آنجا پسر كوچکشان را در یک مدرسه ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند. روز اوّل كه پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف كن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟پسر ...
روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ های پی در پی تاریخی! برای خوردن شام با هم نشسته بودند. در کنار میز یکی از سگ های چرچیل ساکت نشسته بود و به آنها نگاه می کرد، چرچیل خطاب به همرهانش گفت: چطوری میشه از این خردل تند به این سگ داد؟ روزولت گفت: من بلدم و مقداری گوشت برید و ...
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در آمد.زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز شدید دختر کوچکش را به او داد.زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید، ماشین را روشن کرد و به نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد. وقتی از ...