یک روز قسمت بود خدا هستی را قسمت کند.خدا گفت: چیزی از من بخواهید هر چه که باشد شما را خواهم داد.سهمتان را ازهستی طلب کنید؛ زیرا خدا بسیار بخشنده است. و هر که آمد چیزی خواست؛ یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن، یکی جثه بزرگ خواست و آن یکی چشمان تیز، یکی دریا را انتخاب کرد ...
خانمی وارد داروخانه میشه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور میخوای؟خانمه توضیح میده که لازمه شوهرش را مسموم کنه!چشمهای داروسازه چهارتا میشه و میگه: خدا رحم کنه! خانوم من نمیتونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! ...
نشسته بود و باهاش درد دل می کرد. پک محکمی به سیگار زد: زن! آخه چرا توی خواب هم دست از سر من بر نمی داری؟ چه کار کنم؟ میدونم که او بچه ها رو اذیت می کنه!...طلاقش که نمی تونم بدم. زنمه!خیلی ناراحتی ببرشون پیش خودت!! پس ته مانده سیگار را روی سنگ قبر خاموش کرد و رفت. ...
پسر حلقه اش را در آورد و روی پیش خوان گذاشت، دختر نیم نگاهی به او کرد و سرش راپائین انداخت، پیر مرد طلافروش حلقه را روی ترازوی کوچکش انداخت، نیم نگاهی به هردوی آنان کرد، حلقه را از روی ترازو برداشت و مشغول محاسبه قیمت شد. پسر رویش را به سمت دختر برگرداند و با اشاره سر چیزی به او ...
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى ...
کشتی درحال غرق شدن بود. ناخدا فرمان خروج از کشتی را صادر کرد. مردها برای خروج هجوم آورده بودند. ناخدا مانع خروج مردها شد و گفت: خجالت بکشید حق تقدم با زنان است. زنان بسیار خوشحال شدند و ضمن تشکر از ناخدا به خاطر رعایت حق تقدم خانم ها یکی یکی از کشتی خارج شدند ...پنج دقیقه بعد ناخدا ...
گاو ما ما می كرد، گوسفند بع بع می كرد، سگ واق واق می كرد، و همه با هم فریاد می زدند حسنك كجایی... شب شده بود اما حسنك به خانه نیامده بود.حسنك مدت های زیادی است كه به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می كند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات ...
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد.بیچاره در حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفته اند هر که دست از جان بشوید هرچه در دل دارد بگوید. ملک پرسید: چه می گوید؟یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند ... همی گوید: والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس. (خشم خود را فرو ...
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری..!؟؟؟همسر او گفت: همه آنها را، بزرگشان و کوچکشان، دختر و پسر، همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم.شوهر گفت: چگونه دل تو برای همه آنها جا دارد..!؟همسر جواب داد: این ...