فرزند زمین،فعال مستقل محیط زیست،شاعر،نویسنده،ترانه سرا،مشاور شرکت بیمه پارسیان

اشتراک در خبرنامه

جهت عضویت در خبرنامه لطفا ایمیل خود را ثبت نمائید

Captcha

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 1
  • بازدید دیروز : 1
  • بازدید کل : 305

گردآوری داستان کوتاه آموزنده


خانمی وارد داروخانه می‏شه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور میخوای؟
خانمه توضیح میده که لازمه شوهرش را مسموم کنه!
چشم‌های داروسازه چهارتا میشه و میگه: خدا رحم کنه! خانوم من نمی‌تونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد... هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمیشه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد.

بعد از این حرف خانمه دستش رو می‏بره داخل کیفش و از اون یه عکس می‏آره بیرون... عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام می‌خوردند.
داروسازه به عکسه نگاه میکنه و میگه: چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید؟!

  انتشار : ۱۱ تیر ۱۳۹۹               تعداد بازدید : 6

جایی برای نشر اشعار و نوشته های ابوالقاسم کریمی

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما